سارا نفس مامانسارا نفس مامان، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 30 روز سن داره

سارا تولد دوباره من

سارا وكالسه جديدش

سلام... مدتي بود دلم ميخواست سارا ببرم بيرون از خونه تا بامحيط بيشتر آشنا بشه وهمه چيز خودش از نزديك ببينه آخه مامانم اينقدربه سارا حساس هست كه يك سال از سنش ميگزره من كمتربردمش بيرون البته چندباري فقط پارك فقط رفته وچندباري هم به طبيعت ولي با حال واحوال مريض برگشتيم خونه ومامان حساسترشد... هفته پيش كه رفتيم توكوچه پياده روي متوجه شدم سارا عاشق بيرون ازخونه هست ودنبال كشف چيزهاي جديده . .. باخودم فكركردم چطوره برنامه اش عوض كنم وبجاي نشستن جلوتلوزيون وبازي با تبلت وموبايل ببرمش هواخوريييي...اماكجابود هواي عالي ومطبوع توسيستان وبلوچستان؟ ...اينجا اينقدرهواگرمه كه فقط كافيه يك ساعت بري بيرون واسه پياده روي صددرصد با حالت تهوع وسرگي...
28 شهريور 1392

فرهنگ لغت جديدسارا

سلام... اول مريضيت بگم كه بايد امشب ببرمت يك متخصص حسابي ودرستكارتا يك چكاب درت اساسي بكنه تورو..آخه هم داري لاغرتر ميشي وهم اسهالت زياد خوب نشده وهنوزهم سينه ات خرخر ميكنه...اميدوارم حالت هرچه زودتر خوب بشه نفسم...وقتي يك كم مريض ميشي بدجورجوش ميزنم ونگران ميشم ...البته هرچندان كمي مريضي ولي اصلا ازبازيگوشي هات چيزي كم نشده.همش ورجه وورجه ميكني.تازگي ها كلي حرف يادگرفتي كه درادامه مينوسم برات...: فرهنگ لغت جديد ساراجون: 1-چي...يعني چي؟ 2-شي چيي....به زبان بلوچيه البته به فارسي يعني اين چيه؟ 3-شي كهه...به  زبان بلوچيه البته به فارسي يعني اينكيه؟ 4-گاهي وقتها حرفهاي ديگران يك لحظه تكرار ميك...
24 شهريور 1392

ساراومریضی

سلام... وای چی بگم ازهوای گرم سیستان وبلوچستان وشیوع بیماری های فصل گرما دراینجا...دوهفته ای میشه که تواستان اسهال واستفراغ شیوع پیداکرده وتو شهر پارچه های بزرگ برای راهنمایی وپیشگیری از مریضی برای آموزش گذاشتن...من همیشه آب ساراجون داخل قمقمه اش میریزم وجایی برم از آب خودش بهش میدم ودستهاش همیشه با آب وصابون میشورم ولی نمیدونم کجای کارم اشتباه بود که صبح پنجشبه گذشته حدود ساعت پنج تو خواب استفراغ کردی وسه ساعت پشت سرهم این طوربودی ...سریع بردمت دکتر وشربت وپودر اوآر اس ودوتا سوزن هم نوش جان کردی...شکرخدا الان بهتری ولی هنوز اسهالت کمی هست...باید بیشتر بهداشتت نگه دارم هرچندان دکترت گفت بخاطر میوه هایی بود که خوردی بخصوص انگور وموزی که قبل...
22 شهريور 1392

کاهش شدیدآماربازدیدوبلاگمون

یک گلایه بزرگ از دوستان عزیز.... من نمیدونم چرا آماربازدید از وبلاگ سارا این روزها پایینه...دوستان کمک کنید به روال عاد یبرگردیم واز همه مهمتر نظرات هم کم شده ...اما من تو همه وبلاگها یک نظر صددرصد میدم... ...
19 شهريور 1392

روز دخترمبارک ساراجون

دلم اسیر کمند نگاه دختر ماه نشسته چشم سپیدم به راه دختر ماه هزار هزار ستاره در آسمان خندان چه با شکوه و فر است این سپاه دختر ماه چه طالع است مرا داده اند این لشکر تنم اسیر دل و دل تباه دختر ماه ز شام تا به سحر چون چراغ میسوزم گرفته دامن ما گویی آه دختر ماه اگر چه فاصله ای بین ماست میدانم فتاده ایم به قلب سیاه دختر ماه شاعر: مهرداد شبیری دخترم آرامشم نفس تاز هام تولد دوباره ام ازجنس من تکرارمن جبران من روزدختر مبارکت باد ...
15 شهريور 1392

شب سوم قصه گویی قبل خواب

آه دخترک قشنگم چی بگم از این شبهایی که باهم هستیم...دیگه حالا فهمیدی من چی میخوام فقط یک دخترباهوش بامزه که حرف وبرنامه های مامانش خوب گوش کنه وعمل کنه...دیشب بازهم سنگ تمام گذاشتی واومدی کنارم روتختم خوابیدی وعروسک خرس نارنجی ات بغل کردی ومن این دفعه قصه شنگول منگول وحبه انگور برات تعریف کردم وطبق برنامه خوابت برد ومن هم خوشحالتر از همیشه باخیال راحت خوابیدم واین عادت قشنگ تا توان دارم ادامه میدم...عزیزم با اینکه 13 ماه وچندروز بیشتر نداری وزیاد کلمات بلد نیستی بیگی من خوشحال کردی وممنون که به حرفهام گوش میدی فدات بشم....انشالله همیشه بابرنامه درست پیش بریم...بوس برا دخملی         وحالا تصمیم دارم ...
12 شهريور 1392

دندون دوم وادامه قصه گویی

بلخره دندون دوم نفس ام دراومد...اما این دفعه گلم کمی اذیت شدی امااشکال نداره چون الان راحترخوراکی میخوری...فدای دندونهای نازت بشم که خودت بامسواک انگشتی پاکشون میکنی ونمیزاری من کمکت کنم ...فدات بشم       راستی دیشب دوباره خوابت نبرد ومن ادامه قصه برات گفتم ومثل همیشه گوش دادی تا خوابت برد ...فکرکنم کم کم این برات یک عادت خوب بشه...دوست دارم از قصه های کودکانه شروع کنم وکمی بزرگتر شدی از بوستان سعدی که خودم عاشقش هستم ودیوان حافظ ومولانا بخصوص مثنوی معنوی وقبلترش شاهنمامه فردوسی بخونم ....وای خدایا کی اون روزها زود میرسن...به هرحال نمیخوام زیاده روی کنم ولی مشتاقانه ارزو دارم همه چیزیادت بدم.. البت...
11 شهريور 1392

تشکر

ازهمه دوستانی تولد ساراجون تبریک گفتن از صمیم قلب تشکر میکنم البته من تایید همه نظرات زدم ولی نمیدونم چرانمایش داداه نشد اما بازه ممنون ...
10 شهريور 1392

جشن تولد یک سالگی باتم پروانه

 به نام خدا   دختر عزیزتراز جان پنجشنبه هفته پیش بلخره جشن تولد یک سالگیت رو گرفتم واز بس توی این دوهفته سرم شلوغ بود وقت نکردم بیام عکسهاش بزارم البته بعضی از عکسها روچون عکسهای اصلی داخل دوربین دایی جونه واینجاتشریف ندارن...فقط چندتا عکس باقیمانده رو میزارم برات.... البته بهت خیلی خوش گذشت وهم رقصیدی وکلی دست زدی وهم کلی میخواستی فضولی کنی وازآنجاکه بنده مسول تدارکات اصلی بودم نمیتونستم مراقبت باشم وبابایی زحمت مراقبتت میکشید چون اصلابابقیه نمیری... تقریبا من اول تزینات خونه روباکمک دختردایی مهدیه شروع کردم وتا ساعت هفت شب زول کشیدیعنی یک ساعت... درضمن هیچ تم تولدی سفارش ند...
6 شهريور 1392

نبض زندگی ام

به نام خدا دخترکم ...نبض وجودم.... تولد دوباره من .... از جنس من... جبران من... آرامش من... هرچه دروصف نازنین ات بگویم برایم کم است.... نمیدانم خداوند برای کدامین کار نیکم بعد چهار سال زندگی مشترک تورا به من داد....   توچه غریبانه  وارد زندگی ام شدی وچه التماسانه نه ماه دردرونم تقلا کردی....ویک سال تمام باصدای خنده وگریه هایت زندگی من را رنگین ترکردی....   شیرین زبانیهایت...علایقت...شیطنت هایت...همه وهمه برای همیشه درذهنم باقیست وتا ابد برایم درهرسنی که باشی همان کوچولوی مامانی هستی....   آه به که بگویم نبض زندگی ام ....قلب زندگی ام فقط تویی...امید ام برای شادکامی...
4 شهريور 1392
1